آموزش لهجه عراقی و مکالمه عربی فصیح

تدریس لهجه عراقی، مکالمه عربی فصیح، حوار مفتوح و صرف و نحو

آموزش لهجه عراقی و مکالمه عربی فصیح

تدریس لهجه عراقی، مکالمه عربی فصیح، حوار مفتوح و صرف و نحو

آموزش لهجه عراقی و مکالمه عربی فصیح

استاد امین تیموری
موبایل: 09365544696
ایمیل: abooeshagh.arabic@gmail.com
مدرس لهجه عراقی و مکالمه عربی فصیح
مدرس دوره های حوار مفتوح
مدرس صرف و نحو
تدریس خصوصی در استان تهران و البرز
تدریس مجازی مکالمه عربی برای همه فارسی زبانان جهان
*چندین سال سابقه در عرصه مکالمه عربی*

طبقه بندی موضوعی

شعر الحبّ من صلاح عبدالصبور

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۱ ق.ظ

 صلاح عبدالصبور

الناس فی بلادی جارحون کالصقور

غناؤهم کرجفة الشتاء فی ذؤابة الشجر

وضحکهم یئز کاللهیب فی الحطب

خطاهم ترید إن تسوخ فی التراب

ویقتلون، یسرقون، یشربون یجشأون

لکنهم بشر

وطیبون حین یملکون قبضتی نقود

ومؤمنون بالقدر

———————————-

مردم سرزمین من

چون باز شکاری زخم زننده اند

ترانه هایشان بسان لرزش زمستانی ست

زیر گیسوان درختان

و خنده هایشان

چون شعله در هیزم زبانه می کشد

گامهاشان در خاک فرو رونده

می کُشند، می دزدند، می نوشند، آروغ می زنند

اما انسانند

خوبند آنگاه که دو مشت پول به کف می آورند

و به سرنوشت ایمان دارند

صلاح عبدالصبور – شاعر مصری(۱۹۳۱)

ترجمه: محبوبه افشاری

  • امین تیموری

شعر الحبّ من احمد مطر

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۰ ق.ظ

احمد مطر

قصیدة أمس إتصلت بالأمل

أمس اتصلت بالأمل!

قلت له: هل ممکن

أن یخرج العطر لنا من الفسیخ والبصل؟

قال: أجل.

قلت: وهل یمکن أن تشعَل النار بالبلل؟

قال: أجل.

قلت: وهل من الحنظل یمکن تقطیر العسل؟

قال: نعم ..

قلت: وهل یمکن وضع الأرض فی جیب زحل؟

قال: نعم، بلى، أجل ….

فکل شیء محتمل.

قلت: إذن حکام العرب سیشعرون یوما بالخجل ؟

قال:ابصق على وجهی

إذا هذا حصل.

…………

زنگی زدم به آرزو دیروز

گفتم بدو که ممکن است آیا

از ماهی خشکیده و پیاز

بوی خوشی بیاد؟

گفت بلی ای یار من میاد

گفتم که میشود آیا

زد آتشی بر آب؟

گفتا آری می شود

آتش زد اندر آب

گفتم که ممکن است

از حنظل تلخی چکد عسل

گفتا بلی چکد

گفتم که میشود گذاشت زمین را

در جیب آن زحل؟

گفتا آری… بلی.. شود

هر چیز می شود

گفتم که پس حکام عرب

هم روزی شوند خجل

گفتا بر چهره ام تفو بکن

گر این مهم شود…،

شعر از احمد مطر

ترجمه : عبدالرحیم طرفی

  • امین تیموری

شعر الحبّ من معین بسیسو

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۸ ق.ظ

معین بسیسو

– ﻣﻦ ﻣﺬﻛﺮﺓ ﺍﻟﻠﻴﻞ

ﻋﻠﻰ ﺟﺪﺍﺭ ﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ

ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

ﻭاﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ ﺯنبقة

ﻣﻦ ﺷﻂّ ﺑﺤﺮﻧﺎ ﻭﻣﻮﺟﺔ ﻣﺆﺭّﻗﻪ

ﻋﻠﻰ ﺭﻣﺎﻝ ﺳﻬﺪﻫﺎ ﺍﻟﻄﻮﻳﻞ ﺗﻨﺘﻈﺮ

ﻣﻦ ﺍﻟﻐﻴﻮﻡ ﻓﺎﺭﺱ ﺍﻟﻘﻤﺮ

ﺭﺳﻤﺖ ﺻﻮﺗﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

ﻭﺍﺳﻤﻚ ﺍﻟﺤﺒﻴﺐ

ﺑﺮﻋﻤﺎ ﻣﻦ ﺍﻟﻨﺴﻴﻢ

ﻣﻨﻮّﺭﺍ ﻓﻲ ﺟﺤﻴﻢ

ﺻﺤﺮﺍﺀ ﻋﺰﻟﺘﻲ ﻭﻟﻴﻠﻲ ﺍﻟﺮﻫﻴﺐ

———————

– خاطرات شب

بر دیوار شب هولناکم

صدای دوست داشتنی‌ات را

و نام دوست داشتنی‌ات را

سوسنی رسم کردم

از کرانه دریای‌مان و موج خوابزده‌ای

که بر ماسه‌های بی‌خوابی طولانی‌اش

از ابرها به انتظار شوالیه‌ی ماه نشسته است

صدای دوست داشتنی‌ات را رسم کردم

و نام دوست داشتنی‌ات

جوانه‌ای از جنس نسیم

که به دوزخ صحرای عزلت و شب هولناکم

روشنا می‌بخشد

معین بسیسو (شاعر فلسطینی)

ترجمه: محبوبه افشاری

  • امین تیموری

شعر الحبّ من عبدالقادر مکاریا

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۶ ق.ظ

عبدالقادر مکاریا

مذ أحببتک..

‏صار العالمُ أجملَ ممّا کان!

‏الوردُ ینام على کتفی!

‏والشّمس تدور على کفّی!

‏و اللیلُ، جداول من ألحان !

——————–

از آن دم که دوستت داشتم..

جهان، از آنچه بود، زیباتر شد!

گل‌ها روی شانه‌هایم به خواب می‌روند!

خورشید بر کف دستانم می‌چرخد!

و شب، جویبارهایی از نواهاست!

عبدالقادر مکاریا (شاعر الجزایری)

  • امین تیموری

شعر الحبّ من عبدالوهاب البیاتی

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ق.ظ

عبدالوهاب البیاتی

سقطت فی العتمه والفراغ،

تلطخت روحک بالأصباغ،

شربت من آبارهم،

أصابک الدوار،

تلوثت یداک بالحبر وبالغبار،

وها أنا أراک عاکفا علی رماد هذی النار،

صمتک بیت العنکبوت،تاجک الصبار،

یا ناحرا ناقته للجار،

طرقت بأبی

بعد أن نام المغنی،

بعد أن تحطم القیثار،

من أین  لی و أنت فی الحضرة تستجلی،

و أین أنتهی و أنت فی بدایة أنتهاء،

موعدنا الحشر،

فلا تفض ختم کلمات الریح فوق الماء،

ولا تمس ضرع هذی العنزة الجرباء،

فباطن الأشیاء ظاهرها….

فظن ما تشاء،

من أین لی و نارهم فی أبد الصحراء،

تراقصت و انطفأت،

وها أنا أراک فی ضراعة البکاء،

فی هیکل النور غریقا صامتا تکلم المساء !

————————

سقوط کردی در تهی و سیاهی

و روحت آغشته ی رنگ ها شد

و از چاه هایشان نوشیدی

تو را سر گیجه فرا گرفت

دستانت آلوده ی دوات و غبار شد

و می بینم تو را،

که بر خاکستر این آتش معتکف شده ای.

سکوتت خانه ی عنکبوت است و تاجت کاکتوس

ای قربانی کننده ی شتر خویش برای همسایه.

در خانه ام را کوبیدی،

بعد از آنکه خنیاگر خفت

بعد از آنکه گیتار متلاشی شد.

من کجا و تو کجا که در پیشگاه، خواهان تجلی هستی

و کجا به پایان برسم در حالیکه تو، در آغاز انتهایی .

رستاخیز میعاد ماست

مباد که مهر و موم کلمات باد را،

بر بلندای آب، بگشایی

و هرگز پستان این بز گر را، لمس مکن

چه، باطن اشیاء، ظاهر آن‌هاست

پس هر چه می خواهی گمان بدار،

چه می توانم کرد وقتی، آتش آن‌ها در دل صحرا،

رقصان شد و خاموش گشت

من اینک می بینم تو را،

در زاری گریه، در معبد نور،

غریق خاموشی هستی،

که با شبانگاهان به نجوا نشسته ای!

عبدالوهاب البیاتی

ترجمه: صالح بوعذار

  • امین تیموری

فوائد التحدث بأکثر من لغة

امین تیموری | چهارشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۰۰ ق.ظ

فوائد التحدث بأکثر من لغة

شاهدوا هذا الفلم عن فوائد التحدث بأکثر من لغة

 

دانلود

کما أن التحدث بأکثر من لغة مفید لعقلک، فقد أظهرت الدراسات أن التحدث بأکثر من لغتک الأصلیة هو وسیلة رائعة لتدریب عقلک وإبقائه فی حالة انتباه، لا سیما إذا کنت تتنقل بین اللغات خلال حیاتک بأسرها.

1. سیزداد ذکاؤک
بینت دراسة أجریت فی العام 2004 أن أولئک الذین یتحدثون أکثر من لغة لدیهم معدلات أعلى من مستویات الإدراک، وکانوا أکثر مهارة فی حل المشکلات والتخطیط والمهام الأخرى التی تتطلب مهارات عقلیة. إن حقیقة أن الأشخاص الذین یتقنون لغتین على الأقل عادة ما یکونون مجبرین على التنقل بین اللغات هی بمثابة تدریب شامل للدماغ، مما یجعلهم أسرع فی التفکیر وأفضل فی القیام بمهام متعددة فی نفس الوقت وأکثر ذکاءً.

2. ستتاح لک المزید من فرص العمل
على الرغم من أن معظم العالم یتحدث أکثر من لغة، إلا أن الإحصائیات أظهرت أن 17% فقط من الأمیرکیین یمکنهم تحدث لغة غیر الإنجلیزیة. قارن ذلک بنسبة الأوروبیین التی تبلغ 56% والبریطانیین التی تبلغ 38%، وسیکون لدینا دلیل على أن علیک أخذ أمر تعلُّم لغة ثانیة على محمل الجد؛ فهذا سیفتح لک آفاق عمل جدیدة.

3. سیحمیک ذلک من الشیخوخة
أظهرت دراسة أجرتها جامعة کالیفورنیا فی العام 2012 أن من بین 44 من کبار السن الذین یمکنهم التحدث بالإسبانیة والإنجلیزیة، فإن أولئک الذین یتقنون اللغتین بإتقان أکبر کانوا أقل عرضة للأعراض المبکرة للخرف والزهایمر. لا یعنی ذلک أن تعلم لغتین هو علاج سحری لتلک الأمراض، ولکن کلما زاد مستوى الإتقان، زادت احتمالیة تجنب تلک الأمراض.


4. ستتمکَّن من معرفة کلمات جدیدة
تقول الکاتبة إنها عادة عندما تقرأ کتبًا، حتى ولو کانت بالإنجلیزیة، فإن المؤلف دومًا ما یقذف بعضًا من الکلمات بالفرنسیة. وبدلاً من البحث عنها فی جوجل، تقول الکاتبة إنها تحاول تخمینها وهو ما یجعلها تشعر بالسعادة. ولأن الفرنسیة لغة لاتینیة، فإنها عادة ما تفهم ما یقال بالإسبانیة والإیطالیة أیضًا.


5 ستتقمَّص شخصیات مختلفة
أولئک الذین یمکنهم التحدث بلغات مختلفة عادة ما یشعرون بتحول فی شخصیاتهم اعتمادًا على اللغة التی یتحدثون بها، وذلک لأنهم یجبرون على استخدام کلمات قد لا یکون لها مقابل فی لغة أخرى. على سبیل المثال، فی العام 1968، درست عالمة اللسانیات الاجتماعیة سوزان إرفین حالة نساء یابانیات یعشن فی الولایات المتحدة ویتقنَّ لغتین، فطلبت منهن إکمال سلسلة من الجمل بکلتا اللغتین، واکتشفت أنه لیس الکلمات وحدها التی اختلفت، ولکن المغزى اختلف أیضًا، لأن الاختلافات الثقافیة تصاحب کل لغة.

وفی العام 2003، جرى تأکید ذلک من قبل عالمی اللسانیات جان مارک دیویل وأنیتا بافلنکو، وذلک عبر دراسة امتدت لعامین وشملت آلافًا ممن یتقنون لغتین. وقد تبین أن ثلثی المشارکین شعروا بأنهم أشخاص آخرون عندما یتحدثون لغة أخرى.

  • امین تیموری

شعر عاشقانه از محمد الماغوط

امین تیموری | سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۴ ب.ظ

محمد الماغوط

ولکن من أنت؟

سفینة؟ أین أشرعتک؟

صحراء؟ أین ریاحک ونخیلک؟

ثورة؟ أین رایاتک وأصفادک؟

إننی لا أعرف عنک أکثر ممّا أعرف عن اللّیل

ولکن من یسلبک منّی

یغامر مع أعظم غضب فی التّاریخ

کمن یسلب الجنود الموتى

خواتمهم وبقایا نقودهم

وهم مازالوا ینزفون على أرض المعرکة.

قولی لمن یرید:

هذا ولدی ولم أنجبه من أحشائی.

هذا وطنی ولم أعرف له حدودًا

هذا محتلّی ولم أرفع فی وجهه صوتًا أو حصاة

اهدروا دمه. اقتلوه

ولکن شریطة أن یسقط بین ذراعی.

————————————

تو اما کیستی؟

کشتی‌ای؟ بادبانت کو؟

بیابانی؟ بادهایت کو نخل‌هایت کو؟

انقلابی؟ پرچم‌ها و زنجیرهایت کو؟

شناختی فراتر از شناخت شب از تو ندارم من

اما آن که بخواهد تو را بگیرد از من

با بزرگترین خشم تاریخ رو به رو ست

به سان آن که انگشتری ها و مانده‌ی پول و دارایی سربازهای کشته شده را

به یغما می‌برد در حالی که هنوز در میدان جنگ خون می ریزند

بگو به آن که قصدی دارد:

این پسرم است در حالی که من او را نزاییده‌ام

این وطن من است و مرزی برای آن نمی‌شناسم

این اشغالگر من است و در برابرش فریاد نمی زنم و سنگی برنمی دارم

خونش را مباح سازید و او را بکشید

اما به شرطی که میان بازوانم بیفتد

محمد الماغوط

ترجمه: امانی اریحی

  • امین تیموری

شعر عاشقانه غاده السمان

امین تیموری | سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۲ ب.ظ

غاده السمان

منذ الیوم الذی عرفتک فیه،

والأسماک تطیر فی الفضاء

والعصافیر تسبح تحت الماء

والدیکة تصیح عند منتصف اللیل

والبراعم تفاجئ أغصان الشتاء

والسلاحف تقفز کالأرانب

والذئب یُراقص لیلى فی الغابة بحبور

والموت ینتحر ولا یموت.

منذ الیوم الذی عرفتک فیه،

وأنا أضحک وأبکی فی آن.

فنصف حبک ضوء والباقی ظلام،

صیف وشتاء على سطح واحد،

وربما لذلک ما زلت أحبک..

———————————–

از روزی که شناختمت،

ماهیان در فضا پرواز می‌کنند

گنجشککان در آب شنا…

و خروس‌ها نیمه‌شب آواز می‌خوانند

لاک‌پشت‌ها چون خرگوش می‌جهند

و گرگ شادمانه با شنل‌قرمزی در جنگل می‌رقصد

و مرگ خودکشی می‌کند اما نمی‌میرد..

از روزی که شناختمت،

همزمان می‌خندم و می‌گریم

نیمی از عشقت روشنایی و نیم دیگرش تاریکی‌ست

یک بام و دو هواست

شاید برای همین است که همچنان دوستت دارم..

غاده السمان

ترجمه: زهرا ابومعاش

  • امین تیموری

نزار قبانی

امین تیموری | سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۵ ب.ظ

نزار قبانی

 

حلمت بکِ أمس.. وکأنکِ قطعة سکر..

تذوبین.. تنصهرین.. فی فمی.. فی أضلعی.. وهل یوجد أحلى من السکر؟

حلمت بک أمس وکأنک غصن أخضر..

تتمایلین.. ترقصین.. وتنحنین.. على تضاریسی.. وهل یسعدنی أکثر من کونک غصن أخضر؟

حلمت بکِ أمس.. وکأنک قطعة مرمر..

تتکسرین.. وتتجمعین.. ثم إلى حطام بین ثنایای تتحولین..

وهل یحلم الإنسان بأکثر.. من أن یملک.. یمسک.. قطعة من مرمر؟

حلمت بکِ أمس.. وکأنک مسک وعنبر..

تفوحین و تعبقین.. و فی أنفاسی تسکنین..

وهل یزیدنی نشوة أکثر.. من أن أستنشق مسکا وعنبر؟

———————————-

دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..

ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی.. در دهانم.. درون دنده‌هایم.. مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟

دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی..

خرامان.. رقصان.. روی ناهمواری‌هایم.. خم می‌شدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟

دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی..

خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی..

مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر  را در سر می پروراند؟

دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی..

عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد.. و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی..

مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟

نزار قبانی

ترجمه: محمد حمادی

  • امین تیموری

شعر عربی عاشقانه از سعاد الصباح

امین تیموری | سه شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۲۳ ب.ظ

سعاد الصباح

لا تسأل ما هی أخباری

لا شیءَ مهم إلا أنت

فإنک أحلى اخباری

لا شیء مهم إلا أنت

وکنوزُ الدنیا من بعدِک

ذرّات غُبارِ

لا تسأل ما هی أخباری

أنا منذ عرفتک لا أتذکر

حلمَ الفجر ووجهَ الورد ولونَ الأشجار

لا أتذکر صوتَ البحر وعزفَ الموجِ وشدوّ الأمطار

یا قدراً یسکنُ روحَ الروحِ ویرسمُ شکلَ الوقتِ

ویغزلُ بالحبِ نهاری

لا تسأل ما هی اخباری

وکنوزُ الدنیا من بعدک

ذرّات غُبارِ

——————————————

از من نپرس «چه خبر؟»

جز تو چیزی مهم نیست

چون تو شیرین ترین خبرم هستی

و گنجینه های دنیا بعد از تو

ذرات غبارند

از وقتی تو را شناختم

رؤیای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم

صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم

ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی

و روزم را با تار و پود عشق می بافی

از من نپرس که «چه خبر؟»

 

شعر: سعاد الصباح

ترجمه: نرگس قندیل زاده

  • امین تیموری