شعر الحبّ من احمد مطر
احمد مطر
قصیدة أمس إتصلت بالأمل
أمس اتصلت بالأمل!
قلت له: هل ممکن
أن یخرج العطر لنا من الفسیخ والبصل؟
قال: أجل.
قلت: وهل یمکن أن تشعَل النار بالبلل؟
قال: أجل.
قلت: وهل من الحنظل یمکن تقطیر العسل؟
قال: نعم ..
قلت: وهل یمکن وضع الأرض فی جیب زحل؟
قال: نعم، بلى، أجل ….
فکل شیء محتمل.
قلت: إذن حکام العرب سیشعرون یوما بالخجل ؟
قال:ابصق على وجهی
إذا هذا حصل.
…………
زنگی زدم به آرزو دیروز
گفتم بدو که ممکن است آیا
از ماهی خشکیده و پیاز
بوی خوشی بیاد؟
گفت بلی ای یار من میاد
گفتم که میشود آیا
زد آتشی بر آب؟
گفتا آری می شود
آتش زد اندر آب
گفتم که ممکن است
از حنظل تلخی چکد عسل
گفتا بلی چکد
گفتم که میشود گذاشت زمین را
در جیب آن زحل؟
گفتا آری… بلی.. شود
هر چیز می شود
گفتم که پس حکام عرب
هم روزی شوند خجل
گفتا بر چهره ام تفو بکن
گر این مهم شود…،
شعر از احمد مطر
ترجمه : عبدالرحیم طرفی
- ۱ نظر
- ۰۲ تیر ۰۰ ، ۰۸:۳۰