شعر الحبّ من أدونیس
أدونیس
قبل أن یأتیَ النهارُ أجیءُ
قبل أن یتساءَل عن شَمسِه أُضیءُ
وتجیءُ الأشجارُ راکضةً خلفی وتمْشی فی ظلِّیَ الأکمامُ
ثم تبنی فی وجهیَ الأوهامُ
جُزُرًا وقِلاعًا من الصَّمْتِ یجهل أبوابها الکَلامُ
ویُضیءُ اللیلُ الصّدیقُ وتنسى
نفسَها فی فراشیَ الأیامُ
ثمّ إذ تسقطُ الینابیعُ فی صدری
وتُرْخی أزرارَها وتَنامُ
أُوقِظُ الماءَ والمرایا وأجلو
مثلَها صَفْحةَ الرؤى وأنامُ
درخت شب و روز
می آیم ، پیش از آنکه روز بیاید
پرتو افشانی می کنم، پیش از آنکه از آفتابش پرس وجو کند
درختان در پسم دوان می آیند و
کاسبرگها و غلاف میوه ها در سایه ام راه می روند
آنگاه اوهام در چهره ام ، ابخست ها و دژهایی از سکوت می سازد
که سخن از دروازه هایش نا آگاه است
و شب راستگو روشن می شود و
روزها خود را در بسترم فراموش می کنند
پس آنگاه که سرچشمه ها در سینه ام سقوط می کنند
و دکمه ها گشوده به خواب می روند
بیدار می کنم آب را و آیینه ها را
و همانندشان صفحه رویا را صیقل داده
به خواب می روم
شعر : أدونیس
ترجمه به فارسی، عبدالرحیم طرفی
- ۰۰/۰۴/۰۲